.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۳۰۷→
لبم وبا زبونم ترکردم وباتته پته گفتم:من...من فردا امتحان دارم...یه مسئله خیلی سخت هست که نمی تونم حلش کنم...اومدم...اومدم که اگه میشه...اگه میشه بهم...بهم کمک کنی.
وبعداز گفتن این حرف،نفس راحتی کشیدم...
وای خدا داشتم جون می دادم...بلاخره تونستم حرفم وبزنم.
خیره شدم به ارسلان تاببینم جوابش چیه...حتما الان برمیگرده میگه من نمی تونم کمکت کنم...آره حتماخیلی ازدستم شکاره...لابد فکرمیکنه تقصیرمن بود که رعناجون توهم زد...خب به من چه که ننه تو دُز توهماتش بالاست؟!!هان؟؟
ارسلان خشک وجدی زل زده بودبه چشمام...نگران ودل آشوب بهش خیره شده بودم...
خدایا نذار بگه نه.ارسلان،توروجونه دیانگوکمکت نمی کنم...
ارسلان نفس عمیقی کشید...
دِ بنال دیگه...چرا انقد لِفتِش میدی؟!!یه کلوم خطم کلوم کمکم می کنی یانه؟!!
صداش وصاف کرد واخم روی پیشونیش پررنگ ترشد...جدی وسمی گفت:معذرت می خوام خانوم رحیمی بنده...
خانوم رحیمی؟!چرا انقد رسمی وخشکه؟مگه من باهاش چیکار کردم؟تمام اون اتفاقات به خاطر تفکر غلط رعناجون بود ومن هیچ تقصیری نداشتم...گذشته ازاین حرفا،فکرنمی کنم اتفاقاتی که افتاده انقد مهم وجدی بوده باشن که ارسلان از این روبه اون روشده باشه...چرا انقد سرده؟چرا مثل اون روز مهربون نیست؟چرا؟فقط به خاطر یه مشت حرف؟!!
آب دهنم وقورت دادم ومنتظرموندم تاادامه حرفش وبشنوم...
ارسلان لبش وبازبونش ترکرد...زل زده بودتوچشمای نگرانم...
خوچرا حرف نمی زنی؟!!توچی؟!!داشتی می گفتی بنده...
نفس عمیق دیگه ای کشید...
دهنش وبازکرد...بلاخره زبونش تودهنش چرخید:
- بنده...عاشق قیافتونم وقتی این شکلی میشید!!
وازخنده ترکید!!
مرض...پسره چلغوز!!این همه من وسکته دادی که این وبگی؟!!مسخره...
خنده ارسلان باعث شدکه لبخندی روی لبم بشینه...
بین خنده هاش گفت:دیاناباید جای من بودی وقیافه ات وتواون حالت می دیدی...خیلی باحال شده بودی!!
وخنده اش شدت گرفت...
اخم مصنوعی کردم وگفتم:مرض بگیری تو!!کوفت...قلبم اومدتودهنم حالا فکرکردم چی می خوای بگی...
همون طورکه می خندید،ازجلوی در کنار رفت وگفت:حالابفرمایید تودم دربَده!!
واشاره کردکه برم تو...
لبخند روی لبم وپررنگ ترکردم وبعداز درآوردن کفشام،وارد خونه شدم...
نگاهم که به هال خونه ارسلان خورد،فکم چسبید به زمین...پارکتای کف هال ازتمیزی برق می زدن...همه چیز مرتب ومنظم سرجای خودش بود...همه جامرتب بود...حتی دکوراسیون خونه هم تغییر کرده بود...این دکوراسیون کار ارسلان نیست...مطمئنم!! هیچ پسری نمی تونه انقد ظریف ودقیق وکدبانوباشه.
وبعداز گفتن این حرف،نفس راحتی کشیدم...
وای خدا داشتم جون می دادم...بلاخره تونستم حرفم وبزنم.
خیره شدم به ارسلان تاببینم جوابش چیه...حتما الان برمیگرده میگه من نمی تونم کمکت کنم...آره حتماخیلی ازدستم شکاره...لابد فکرمیکنه تقصیرمن بود که رعناجون توهم زد...خب به من چه که ننه تو دُز توهماتش بالاست؟!!هان؟؟
ارسلان خشک وجدی زل زده بودبه چشمام...نگران ودل آشوب بهش خیره شده بودم...
خدایا نذار بگه نه.ارسلان،توروجونه دیانگوکمکت نمی کنم...
ارسلان نفس عمیقی کشید...
دِ بنال دیگه...چرا انقد لِفتِش میدی؟!!یه کلوم خطم کلوم کمکم می کنی یانه؟!!
صداش وصاف کرد واخم روی پیشونیش پررنگ ترشد...جدی وسمی گفت:معذرت می خوام خانوم رحیمی بنده...
خانوم رحیمی؟!چرا انقد رسمی وخشکه؟مگه من باهاش چیکار کردم؟تمام اون اتفاقات به خاطر تفکر غلط رعناجون بود ومن هیچ تقصیری نداشتم...گذشته ازاین حرفا،فکرنمی کنم اتفاقاتی که افتاده انقد مهم وجدی بوده باشن که ارسلان از این روبه اون روشده باشه...چرا انقد سرده؟چرا مثل اون روز مهربون نیست؟چرا؟فقط به خاطر یه مشت حرف؟!!
آب دهنم وقورت دادم ومنتظرموندم تاادامه حرفش وبشنوم...
ارسلان لبش وبازبونش ترکرد...زل زده بودتوچشمای نگرانم...
خوچرا حرف نمی زنی؟!!توچی؟!!داشتی می گفتی بنده...
نفس عمیق دیگه ای کشید...
دهنش وبازکرد...بلاخره زبونش تودهنش چرخید:
- بنده...عاشق قیافتونم وقتی این شکلی میشید!!
وازخنده ترکید!!
مرض...پسره چلغوز!!این همه من وسکته دادی که این وبگی؟!!مسخره...
خنده ارسلان باعث شدکه لبخندی روی لبم بشینه...
بین خنده هاش گفت:دیاناباید جای من بودی وقیافه ات وتواون حالت می دیدی...خیلی باحال شده بودی!!
وخنده اش شدت گرفت...
اخم مصنوعی کردم وگفتم:مرض بگیری تو!!کوفت...قلبم اومدتودهنم حالا فکرکردم چی می خوای بگی...
همون طورکه می خندید،ازجلوی در کنار رفت وگفت:حالابفرمایید تودم دربَده!!
واشاره کردکه برم تو...
لبخند روی لبم وپررنگ ترکردم وبعداز درآوردن کفشام،وارد خونه شدم...
نگاهم که به هال خونه ارسلان خورد،فکم چسبید به زمین...پارکتای کف هال ازتمیزی برق می زدن...همه چیز مرتب ومنظم سرجای خودش بود...همه جامرتب بود...حتی دکوراسیون خونه هم تغییر کرده بود...این دکوراسیون کار ارسلان نیست...مطمئنم!! هیچ پسری نمی تونه انقد ظریف ودقیق وکدبانوباشه.
۱۷.۱k
۰۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.